نازنین زهرا جونم نازنین زهرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
مهیارجونممهیارجونم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

نازدونه، ماه دونه

خونه عروسک

  سلام سلام به نفسم  امرووز برات خونه ی که گفته بودمو خریدم بابایی هم برات ددرستش کرد و نفس مامان بعد کلی خوشحال ی مشغول بازی شدی مباارکت باشهههههه عشقم  ...
23 خرداد 1394

دنیای شیرین دخترانه

من از نسل لیلی ام ..... من از جنس شیرینم ... دروجود مادری رشد کرده ام و روزی کودکی در وجودم رشد خواهد کرد... من دخترم ......  با تمام حساسیت های دخترانه ام ..... با تلنگری بارانی میشوم .....  با جمله ای رام میشوم ..... با کلمه ای عاشق میشوم......  با فریادی میشکنم .... با پشت کردنی ویران میشوم ..... به راحتی وابسته میشوم...... با پیروزی به اوج می رسم ..... هنوز هم با عروسک هایم حرف میزنم.... هنوز هم برایشان لالایی می خوانم ...... هنوز هم با مداد رنگی خانه رویاهایم را به تصویر میکشم ..... هنوز هم برای شکلات جان میدهم ...  هنوز هم با وعده شکلات...
18 خرداد 1394

صبح روز تعطیل

صبح روز تعطیل که هنوز خانم خانما خواب بود دیگه داشتی بیدارمیشدی زود عکس گرفتم یواش یواش چشاتو باز میکردی عکس گرفتم تا متوجه شد ی که عکس میگیرم قایم میشدی بازیگوشی میکردی اینم از مدرک  ی روز دیگه  ...
18 خرداد 1394

خونه بابابزرگ

خردادماه ی سفرکوچیک داشتیم به خونه بابابزرگ در کرج  ی هفته بودیم خونه بابابزرگ مهربون برای من خیلی سخت بود ولی به امید خدا رفتیم و برگشتیم یک هفته ای که اونجابودیم کار گل بهارم شده بود مغازه رفتن برای خرید خوراکی فقط دوست داشتی به هر بهونه ی بری خرید بابابزرگ مهربون هم دوست نداشت دختر ناز ما ناراحت بشه نه نمیگفت   چون تو هم لوس میکردی خودتو شروع میکردی به گریه کردن که جز بهترین نقش بازی کردنت   خلاصه حرف شما میشد و میرفتی بیرون کلی خوراکی میخریدی صبح زود بلند میشدی ساعت هشت و نیم دیدم حیاط داری به بابابزرگ میگی بریم خرید   بیشتر بستنی میخریدی حتی برای بعد ظهر ت هم میگرفتی تازه ی وعده هم شب میرفتی خرید بله همچ...
17 خرداد 1394